هیچی دیگه منم شروع کردم گریه کردن خانوم درویشی (مدیرمون) گفت اشکال نداره من الان باهاش حرف میزنم خانوم درویشی باهاش حرف زدو منم رفتم سر کلاس اما بدون کلاه داشت درس میداد منم نشستمو فاطمه دوستم کنارم نشسته بود میخواست که من از این حال و هوا در بیام یه جوکی گفت خیی بی مزه بود اما  خندیدم همون موقع اقای ابراهیمی منو دید که دارم میخندم هیچی نگفت

داشت مسئله حل می کرد گفت بیست بَضافه چهارده من که شنیدم و نخندیدم اما تمام بچه ها خندیدن یه دفعه برگشت گفت چی میزنی که انقدر میخندی (میخواستم بگم سنتی اگه میخوای بهت بدم مردک بیشعور مثلا معلمه خاک) منم گفتم فعلا چیزی نمیزنم .

هیچی دیگه رفتم خونه یک سروصدایی کردم فرداش مانی اومد مدرسه رفت دفتر و به خانوم درویشی گفت

خانوم درویشی به اقای ابراهیمی گفت اقای ابراهیمی گفت نه هیچ کس نمی خندید به جز

خدا لعنتش کنه که دروغ میگه امروز هم مدرسه بودم خانوم درویشی گفت اقای ابراهیمی گفته برو به بگو بیاد دفتر ببینم من دروغ میگم یا اون خانوم درویشی  گفت من بهش گفتم دیگه بحثو تموم کنیم دیگه هم کشش ندین

ولی مطمئنم چهارشنبه که باماداره  دوباره اذیت میکنه مردک بیشعور


من تازه یه کلاه صورتی که دو گوش سیاه که یه دماغ و سبیل داره از اینترنت سفارش دادم و به دستم رسید یه چند باری مدرسه سرم کردم بچه ها میگفتن نازه و کجا ی و بعضی ها هم شوخی مسخره میکردن من سر کلاس همه ی معلما هم سرم بود اونا هیچی نمی گفتن و لبخند می زدن تنها معلمی که کلاه منو ندید اقای ابراهیمی بود .

ما تو کلاس بودیم با اقای ابراهیمی داشتیم اومد کلاس و ما نشستیم اونم روی صندلی نشست سرشو اورد بالا منو دید گفت کلاهتو دربیار گفتم چرا دوباره گفت بهت میگم دربیار منم کفتم خب من باید بدونم برای چی دربیارم اذیتتون میکنه اخه این رو سرمنه واینکه من سردمه گفت برو دفتر بگو بهت بخاری بدن منم گفتم بخاری هست منتها پیش میز معلم . یه دفعه بلند شد و در کلاس رو باز کرد گفت برو دفتر منم بلند شدم و رفتم بیرون چنان درو بهم کوبید که یعنی دیگه نیا سر کلاس منم رفتم سمت دفتر و همینجوری میخنیدم به مدیر گفتم مدیر گفت وا کلاه چه ربطی به اون داره منم گفتم والله منم نمیدونم خانوم قاسمی که من اصلا خوشم ازش نمیاد اومد کلاه و از سرم کشیدو گفت وقتی معلم میگه باید به حرفش گوش کنی . منم که هیچ یعنی از نقطه ضعفم بدم میاد تا کسی با تندی باهام حرف میزنه به جای اینکه جوابشو بدم گریم میگیره

ادامه دارد


الان داشتم کارتون انه شرلی نگاه می کردم وااااااااااااااااااااااای من عاشق اهنگ تیتراژ این کارتونم .

یه صحنه از این کارتون هم دوس دارم وقتی انه شرلی دستاشو تو هم قفل میکنه و چشماشم میبنده و میگه امروز هم یه روز فوق العاده هست

این چند روز اینجا خیلی هوا بارونیه فردا هم به خاطر بارندگی زیاد مدرسه ها تعطیله بهتر کاشکی هیشه بارون میومد.

الان هم که همه رفتن بیرون بگردن انگار منم که تو خونه نیستم هی دنیا (الکی تیریپ افسرده بگیرم)

از 7دی هم که مدرسه ها تعطیل به خاطر امتحانات نوبت

خدایا شکرت


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانشگاه پویا هیئت محبان الرقیه (س) بیلند هدف در زندگی آزمایشگاه بذروغلات اجناس فوق العاده مجله ی تفریحی همه چیز هر چی که بخوای هس